مرا ببوس
نه يک بار که هزار بار ..!
بگذار آوازه ي عشق بازيمان
چنان در شهر بپيچد
که روسياه شوند
آنها که بر سر جدايي مان
شرط بسته اند …!
مرا ببوس
نه يک بار که هزار بار ..!
بگذار آوازه ي عشق بازيمان
چنان در شهر بپيچد
که روسياه شوند
آنها که بر سر جدايي مان
شرط بسته اند …!
بُگذار زمانــه از حِسادت بـترکـد
انگــشتان ِ مـن
چــه بــه انـگشـتان ِ " تــو " مـی آیند . . .
همیشه نمی شود خود را زد به بی خیالی و گفت
تنها آمده ام ...تنها میروم...
یک وقت هایی!!
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای
کم می آوری....
دل وا مانده ات یک نفر را می خواهد!!
که تا بی نهایت......
عاشقانه دوستش داری.........!!!
...دیــــــــروز...
ســادگـــی زیــبــاتــریـــن رنـــگـــ دنــیـــا بــــود...
...امـــــــروز...
ســــادگـــــی بــــزرگـــتـــــریــــن خــــطــای.....
آدمــــهاســتــــ....
تمام غصه ها دقیقا از همان جایی آغاز می شوند که ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .
اندازه می گیری !
حساب و کتاب می کنی !
مقایسه می کنی !
و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشته ای ،
که زیادتر دل داده ای ،
که زیادتر گذشته ای ،
که زیادتر بخشیده ای ،
به قدر یک ذره ،
یک نقطه ،
یک ثانیه حتی !
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم ...
ميگـــــن : چــــــــرا ؟
ميــگــــم : چــــون نخــــــــواستـــــــــــ
مــــي پـــرســـن : دلــــــــيلــش ؟
ميگـــــم : نــــــــــــــــميــدونـ ــم
ميگـــن چــــــــيه ؟
ميــگـــم نمــــي تــــونستــــــــــــ
جـــوابــــم ســــــــــــكوت استــــــــــ
دوبـــاره چــــــــرا ؟ چــــــــرا ؟ چــــــــرا ؟
فـــــريـــاد مــــي كشـــــم
چـــــون از اوّلــــم دوستـــــم نداشتـــــــــــ ...
بـــــــــــــرو!!!!
ترســــ از هیچ چیز ندارمــــ
وقتیـــــ یقینـ دارم بیشتر از منـــ
کسی دوستت نخـــــــواهد داشت
بیشتر از منــــ کسی طاقت کمـــ محلی هایت را ندارد
بــــــــــــرو!!!!
ترس برای چه؟؟
وقتی می دانمــ یکــ روز تُف می اندازی به رویـــــ تمام آن هایی که
به خاطرشــــان من را از دستـــــ دادی.... !..
تمام زندگي ات که شده باشد،
جز آغوشش پناهي نداري...
حتي اگر از خودِش دلگير باشي...
تمـام ِ این چـند سـال و اَنــدی عــمرم بـه کــنار …
مـن فـــقط ،
بـه انـــدازه ی همــان صَــدُم هـای ِ ثـانیه ای که ،
در هــوای ِ عطـرِ ِ آغــوشت نفـس کـشیـدم ،
زنـــدگـی کــــردم !!
آرام مــ ــــیـــــــ ـــــ ــــــرومــــ ...
آنـچــنـان آرام کـه نـدانـی کـی رفـته ام!
امـا وقتـی جـای خـالی مــرا بــبـیـنی
آنـچــنــان سخــت رفـــتـــه ام کـــه
تمام عمر زمان رفتنم را فراموش نکنی...!
تقــویمِ امـسال هـــم..
بـا تقـــویــمِ پــارسال..
هیـــچ فــرقـی نمیـــکند..
وقتـی..
زنـــدگی..
تــا اطّـلاعِ ثــانــوی ..
تعــطــــــیل اسـت !
بـــاد آورده را بــــاد مــی بــــرد ، قــبـول !!!
اما تو که با پاهای خودت آمده بودی ، چرا ؟!
.
.
.
رفت و دیگر ندارمش
تقصیر خودم بود
ته این همه شعر که برایش نوشتم
نقطه نگذاشتم.
.
.
.
خدا خیــــر بدهد این کفشــــهای بنـــــد دار را!
که رفتنتــــ را دقیقــــه ای به تاخیــــر می اندازنـــد…
.
.
.
حافظ هم ..
از من کلافه است !
بس که ..
آمدنت را فال گرفتم !
.
.
.
” او رفت ”
.
و این خود
شعر بلندی است …
.
.
.
جدایی به روز آدم چیزی نمی آورد …
به شب آدم، اما … !
.
.
.
گلم خاری شد و با بادها رفت
اثر از ناله و فریادها رفت
خیال وصل می پختیم هیهات
چه آسان می توان از یادها رفت
.
.
.
در یک لحظه تمام شد
او رفت…
دو کلمه ای که معنای زندگی ام را برای همیشه تغییر داد . . .
.
.
.
جداکه شدیم هر دو به یک احساس رسیدم
تو به فراغت من به فراقت . . .
یک حرف تفاوت که چیز زیادی نیست . . .
جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه و فریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از آشنایی
.
.
.
بدون اینکه “مار” ی در کار باشد
مزه ی “زهرمار” را میچشم وقتی نیستی…
.
.
.
تا نباشد این جدایی ها، نداند قدر یاران را،
کویر خشک می داند، بهای قطره باران را…
.
.
.
ندارم لحظه ای از تو رهائی / امان از عشق و این رهائی
تمام ترس من ناگفته پیداست / مبادا بین ما افتد جدائی . . .
.
.
.
گفـــــته بودمـ بی تـــو سخــــت میگــــــذرد بـی انـصـافــــــــ !
حـــــرفمـ را پس میگــیرمـ
بــی تــــــو انگـــــــار اصـلا نمـیگــــــذرد …
.
.
.
جدا ماندن از کسی که دوستش داری
فرقی با مردن ندارد
پس عمری که بی تو میگذرد
مرگیست به نام زندگی
.
.
.
چشمامو وقف تــو کردم ،
دل به خلوت تــــو بستم ،
هم ترانه پس کجایی ؟!
من که مردم از جدایـی ،
دل شکسته و غــریبم ،
جون میدم اگـــه نیایی
مداد را برداشتی . . .
طرح مرا نه آنگونه که هستم ..،
همانگونه که می خواستی کشیدی ..،
تمام بهانه رفتنت این است که عوض شده ام ..،
مداد را برمی دارم، طرح تورا همانگونه که هستی می کشم..،
می توانی بروی…
دم از بازی حکم میزنی ! دم از حکم دل میزنی ! پس به زبان قمار برایت می گویم :
قمار زندگی را به کسی باختم که تک دل را با خشت برید !
جریمه اش یک عمر حسرت شد ! باخت زیبایی بود !
یاد گرفتم که به دل, دل نبندم , یاد گرفتم از روی دل حکم نکنم ,
دل را باید بر زد جایش سنگ ریخت که با خشت تک بری نکنند...!
ته فنجان قهوه ام
کف دستم
یا پیشانی ام را ببین
چیزی نمی بینی؟
مثلا خطی
حرفی
یا چیزی که
بتوان تو را به من نسبت داد؟
یادش بخیر کودکی !
قهر میکردیم تا قیامت.... و لحظه ای بعد قیامت می شد
فاصله گرچه دست های ما را از هم جدا کرد
ولی خوشحالم که جـرات ندارد به دل هایمان نزدیک شود
گاهی آنقدر دلم هوایت را میکند …
شک میکنم به اینکه،این دل مال من است یاتو…
در قرن ما تعریف عشق گره خوردن “تن ها “ست نه پیوند قلبها!
گاهــی باید نباشــی … تا بفهمــی نبودنت واسه کی مهمه
اونوقته که میفهمی بایــد همیشه با کی باشی…
حســــــــ بودنت قشنگ تریـــ ـــ ــن حس دنیاست
تو ڪـﮧ باشی ..
هر روز را .. نـــ ــــــ ــــ ـــــه!
هر ثانیه را .. عشــ ♥ــ ــ ♥ـق است !!
میتوانم دنیا را یک دستی فتح کنم
به شرطی که دست دیگرم را تو گرفته باشی . . .
شیشه های شکسته تعویض می شوند
پل های شکسته ، تعمیر
آدم های شکسته ، فراموش . . .
هـمه در دنیـا کـسی را دارنــد،بــرای خودشــان
“خــُسـرو” و “شیـــرین” . . . “لیـلی” و “مـَجنــون”
“رامیـن” و “ویـس” . . . “پیــرمــَرد” و “پیرزَن”
“تــو” و “اون” . . .
“مــَن” و “تــَنهـآیی . . .”
قرعه کشی تمام شد
تو به اسم دیگری درآمدی
تقدیر جای خود
اما لااقل اسم مرا هم در کیسه ات می انداختی . . .
از تـــــمام دنیـــــــــا
شانــه ای مــی خواهـم برای ســـرم ،
و ســــری بـــــــرای شــــــــــانــ ـــه ام !
کســی خستــــه نیسـتـــ از این بالــش هــای پَـــری ؟!
دکتر پای نسخه ام بنویس “ممنوع ملاقات”
بگذار تنهاییم دلیل پزشکی داشته باشد . . .
همه یهویی ها خوبن :
یهویی بغل کردن
یهویی بوسیدن
یهویی دیدن
یهویی سورپرایز کردن
یهویی بیرون رفتن
یهویی دوست داشتن
یهویی عاشق شدن
اما امان از یهویی رفتن . . .
دسـت بـه “صورتـم” نـزن !
می تـرسم بیـفتـد
نقـاب خنـدانـی کـه بـر چهـره دارم !
و بعــد
سیـل ِ اشـک هـایـم “تـــــــــــو” را بـا خـود ببــرد
و بـاز
من بمانم و تنهــــــایی …!!!
بعضی وقتا هست،
که دوست داری یکی کنارت باشه، محکم بغلت کنه بذاره اشک بریزی تا سبک بشی بعد آروم تو گوشت بگه: دیوونه چته؟! من که باهاتم.. |
تعداد صفحات : 2